من همیشه هوشیاری خود را از بین می بردم. درون یا بیرون کله ام، خود را به طرف هر مکانی که می تواند به من احساس راحتی و آسایش موقتی دهد، می کوبیدم. من همیشه تند و تند و تند می رفتم.
در بهبودی SA، بالاخره سرعتم را کم کردم. فهمیدم که دوازده قدم بسیار شبیه به سرعت گیر در یک خیابان مسکونی است؛ زیرا اگر به درستی استفاده شود به من کمک می کند سرعت جنون آمیز خود را تعدیل کنم. وقتی به نیرویی بزرگتر از خودم متصل می شوم، کسی که ترمز گرفتن را به من می آموزد، با احتیاط بیشتری پیش می روم.
