من نمی دانم
در بهبودی، به مرور فهمیدم که چه می کردم: من نقش خدا را بازی می کردم. گویی توان تشخیص و تعیین آینده را دارم. این کار هیچ نتیجه ای در بر نداشت. آن چه نتیجه بخش بود، سپردن اراده و زندگی ام به خداوندی بود که درک می کردم و پذیرفتن آن چه خداوند تعیین می کرد. این خیلی آزادی بخش بود! هرگز تصور نمی کردم که ندانستن اتفاقات آینده می تواند آرامش به ارمغان بیاورد.
امروز، سعی می کنم نسبت به ترس هایم آگاه باشم. وقتی نمی دانم که واقعی هستند یا نه، می گویم: «نمی دانم» و آن ها را به خداوندی می سپارم که از آن ها آگاه است.
خداوندا، بینشی عطا فرما تا بدانم که چه زمانی نمی دانم و اعتماد داشته باشم که تو می دانی.
