یکبار دیگر، همسرم شام آماده کرده بود، ولی دوباره احساسات منفی، کنترلم را به دست گرفته بودند و من داشتم از خانه بیرون می رفتم (به ناکجا آباد). توانستم قدری مکث کنم تا با راهنمایم تماس بگیرم. او با لحنی تند به من یادآور شد که امروز روز تعطیل و سرش شلوغ است (هیچ یک از راهنماهایم ادعای قدیس بودن نداشتند). او ظرف ده ثانیه مشکل خود مشغولی مرا فهمید و گفت: (بنشین و شامت را بخور) و قطع کرد. بلافاصله نشستم و شامی را که همسرم برایم آماده کرده بود، خوردم. آنگاه آن احساس وحشتناک اجبـار بـه بیرون رفتن از خانه رد شد. من اقدام را صورت دادم و احساس به دنبال آن ظاهر شد.
بهترین فرصت برای تمرین عشق ورزیدن نه در جلسات؛ بلکه در خانه خود است و این دقیقاً سخت ترین جا برای این کار است.

یک پاسخ
سلام
یادم می آید حدود سال۱۳۹۹بود که وارد انجمن شدم سنم کم بود هنوز مدرسه می رفتم ولی با هرکسی رفیق می شدم و یا صحبتی می کردم فقط برای این بود که به اونها نیاز داشتم و می خواستم از اونا هرچی نداشتم را برداشت کنم در خانه هم همین بود و به دنبال تایید و احترام بودم که دیگران بهم بذارن و دائم وقتی حاصل نمی شد دعوا و نارحتی و رنجش و بعدشم مصرف عایدم بود ولی خدارا شکر جلسات را پیدا کردم کم کم با مفهوم عشق آشنا شدم و دوستان پر مهر و عشقم را میدیم که بدون توقعی خدمت صادقانه میکردن و از همونجا بود که به یکباره یک چیز در من تغییر کرد اطرافم همراه با خودم خوب می شد و دیگران هم با من تغییر می کردن و الآن که اینجا نشستم عاشق خانوادم هستم