اما در مورد شهوت، بایستی به تراز گرفتن های کوچکی که در قدمهای پنجم و دهم پیشنهاد شده می پرداختم. هرگاه احساس میکردم تجربه ای، تصویری، خاطره ای یا فکری، کنترل من را به دست گرفته است که اغلب هم همین طور بود، آن را افشا کرده و با یک عضو برنامه در میان می گذاشتم. به آن پرتو می افکندم؛ چون که شهوت از روشنایی نفرت دارد و از آن می گریزد. شهوت عاشق گوشه های پنهان و تاریک وجود من است و اگر اجازه دهم در آنجا ساکن شود، مانند قارچ شروع به رشد می کند؛ قارچ زدن روح. اما به محض اینکه در معرض نور قرار گیرد و با یک معتاد جنسی در حال بهبودی دیگر مطرح شود، قدرتی که بر من دارد از بین میرود. روشنایی، شهوت را نابود میکند؛ من این را شخصاً تجربه کرده ام. گاهی این کار، گرفتن وقت مردم بود؛ اما مرا پاک نگه داشت. هر بار که با حرف زدن آن را می سپردم، قدرت آن خاطره یا تجربه درهم می شکست و رهایی جدید و قدرتمند دیگری به دست می آمد.
