دریافتم که کار کردن این قدم بدون راهنما، کاری بیهوده و ناامید کننده است. فهمیدم که قدم یک در مورد قسمت (ما) از برنامه SA حرف می زند. با ذهن بیمار از شهوت و از آنجاکه {دوازده دستورالعمل} را داشتم، فکر کردم اگر فقط به جلسات بروم می توانم این برنامه را بدون راهنما انجام دهم. تمایل داشتم که از حمایت و رفاقت گروه بهرهمند شوم و جلسه را مکانی برای تخلیه مشکلات احساسی ام قرار دهم. فراموش کرده بودم که بهترین افکارم مرا به سرگشتگی ای که زندگی می نامیدم دچار کرده بودند. نمی توانستم پاکی ام را حفظ کنم و مرتب لغزش می کردم، تا اینکه زمانی رسید که دیگر تصمیم گرفتم به کسی اعتماد کنم و از او بخواهم که راهنمای من باشد و من به دستورالعمل ها و بازخوردهای او در مورد کار کردن قدم گوش کنم. سرانجام به راهنمایم در همه رازهایم اعتماد کردم.
