فقط برای امروز  بهبودی ادامه دارد  خداوندا مرا وسیله صلح و آشتی قرار ده تنها راه نجات مشیت الهی است  ساده است، انجامش بده  نخست، مهم‌ترین کار  آسان بگیر  رها کن و به خداوند بسپار بگذار از من شروع شود  زندگی کن و بگذار زندگی کنند  فقط برای امروز  این نیز بگذرد  هر اندازه که ببخشیم به همان اندازه پس می‌گیرم  ما به خانه برگشتیم  ما چیزی یافته‌ایم که برای آن هیچ جانشینی وجود نداشته‌است  ما باید جزئی از دیگران باشیم  معحزه وجود دارد  با رها کردن پیروز می‌شویم  من هیچ حق انتخابی نداریم  ما همیشه می‌دانستیم، ولی ...  تنها راه حل این است  باشد که اراده تو جاری شود، نه اراده من  راه حل نصفه و نیمه برای ما بی‌فایده است  اگر به دنبال بهبودی هستیم، دوباره برمی‌گردیم  همه چیز با پاکی شروع می‌شود  راه درست زندگی تو همین است  اینجا راه صعود به طرف پایین است  هیچ راه میان بری وجود ندارد  مشکلی دارم که قادر به حل آن نیستم  دیگر مجبور نبودم نقش بازی کنم  تسلیم، چه وازه رهایی بخش زیبایی  رهاش کن  گویی پروردگار برا نجات ما تمام کائنات را مامور می‌کند  دیگر چیزی علیه ما نیست

دیگر هیچ چیز جواب نمی داد

دیگر هیچ چیز جواب نمی داد،‌ هیچ چیز

قدرت اراده، قدرت اراده و بازهم قدرت اراده را امتحان کردم. روان‌درمانی را امتحان کردم. گروه‌درمانی را امتحان کردم. هیپنوتیزم را امتحان کردم. فرقه روحانیت عصر جدید را امتحان کردم. سعی کردم طلاق بگیرم. سعی کردم دوباره ازدواج کنم. این امور را بارها و بارها امتحان کردم تا اینکه از آنها خسته شدم. قدرت اراده بیشتر و بیشتر را امتحان کردم. تنها چیزی که به دست آوردم گناه بیشتر، شرم بیشتر، ‌عدم اعتمادبه‌نفس بیشتر و تجدید قوای بیشتر برای سقوط روحانی بود. اصلاً هیچ چیز جواب نمی‌داد،‌ هیچ چیز.

نمی‌دانستم کجا و نزد چه کسی بروم. بسیار تنها، شرمنده و ترسیده بودم – تا اینکه SA را پیدا کردم. سپس زندگی‌ام تغییر کرد.

کتاب داستان اعضا (صحفه 2)

4 پاسخ

  1. دقیقا همینه من تا الان فکر میکردم اعتماد به نفس خوبه ولی اشتباه هست اعتماد به خدا درست هست

  2. بدون جلسه هیچ چیز با ۱۸ سال سن میگم بدون جلسه هیچ چیز جواب نمیداد نه روانشناس نه صحبت با دوست رفیقا خارج از برنامه

  3. گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
    گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است
    حتی داخل برنامه هم گاهی به هر دری میزدم تا پاک بمانم. یادم هست در چند جلسه خدمت داشتم و در هفته سه کلاس قدم مختلف شرکت داشتم. هر روز جلسه میرفتم اما هر روز هم لغزش میکردم. به یک دوست پاکی بالا زنگ زدم و به او وضعیت اسفناکم را توضیح دادم و کمک خواستم. او در جواب من گفت که نمیتواند به من کمکی بکند. یکدفعه انگار تنها امیدی که داشتم هم ناامید شد. میخواستم از او خداحافظی کنم که یک جمله دیگر گفت و همان جمله برای من راهگشا شد. به من گفت با فروتنی و از صمیم قلب از خداوند طلب یاری کنم و عجز و ناتوانی ام را به درگاه او ببرم. من هم همین کار را کردم. و اتفاقا چند بار بعد از آن هم لغزش داشتم. اما در ادامه به یک پاکی بلند مدت رسیدم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.