تحمل این را نداشتم که خودم را صادقانه ببینم. انکار رفتارهای آسیب زنندهام مرا به غوطهور شدن در تخیل به جای مشاهده واقعیت سوق داده بود و به همین علت هرگز خودم را بررسی نکردم. نیاز داشتم که با این تصور باطل که یک قربانی هستم زندگی کنم. زیاد متوجه نبودم که برای درمان به یک آینه نیاز داشتم که خودم را در آن ببینم نه یک ذره بین که با آن روی دیگران تمرکز کنم. برایم حیاتی بود که متوجه شوم که چه کارهای اشتباهی علیه دیگران انجام دادهام. زندانی این خیال باطل بودم که رفتارم با دیگران با رفتاری که دیگران با من کرده بودند قابل توجیه بود. تنها یک سطح جدید از صداقت می توانست مرا از این زندان آزاد کند. این، یک تغییر بسیار مهم در نگرش من بود. این تغییر به خاطر نوشتن ترازنامه قدم چهارم در من رخ داد، نه از طریق تفکرات یا مشاهدات زیاد، من به وسیله نیروی برتر از خودم و یک راهنما که قدم ها را واقعا کار کرده بود، راهنمایی شدم.
